❗️سیاست آزمایشگاه ایدههای فلسفی نیست!
محمدمهدی اردبیلی در بوته نقد
جوانتر که بودم به مدت دو ترم در کلاسهای آقای محمدمهدی اردبیلی شرکت کردم و انصاف میدهم که کوششهای ایشان در زمینهٔ ایدئالیسم آلمانی و به خصوص هگل سطح بحثهای فلسفی در ایران را یک گام به پیش برد. همچنین با برگزاری کلاسهای تاریخ فلسفه در سطحی علمی و پایبند به متن، انتقادی و روشمند، بسیاری را به اندیشیدن علاقهمند کرد. دیگر اینکه در سطحی شخصی همواره نیکخواه بود و برای مشاوره به دانشجویان و جوانان بیدریغ از وقت خود میگذشت و در یک کلام فردی اهلِ دل است.
باری، در سطحی سیاسی-اجتماعی همواره در سوی غلط ماجرا بوده است. در سالهای دورتر به نظر میرسید یک مارکسیست با رگههای ضداستعماریِ خاور میانهای باشد که در این مبارزه به بازگویی از قرآن هم متوسل میشد. در سالهای بعد از همردیفهای ارتدوکسترش فاصله گرفت و به نقد رویکرد مارکسیستی از موضعی پستمدرن پرداخت که بیشتر وامدار روانکاوی و نیهیلیسم بود. در همهٔ این مدت، البته، خصم اصلیاش گفتمانهای راستگرا بود - از نظم جهانی لیبرال گرفته تا سرمایهداری، دموکراسی و هر شکلی از ملیگرایی. یکی از اندک لغزشهای اخلاقیاش که به یاد دارم (لغزش علمی برای هرکس اجتنابناپذیر است) صحبتهای بسیار سطحی و بیمایهای بود که دربارهٔ کار استاد ادیب سلطانی گفت و سپستر چندجا نوشت.
امروز سخنرانی از وی گوش کردم که در اسفند ۱۴۰۱ ضبط شده و در اینجا خود را پشتیبان رادیکال آزادیهای لیبرال میداند (بحث اصلیاش مستقیم دربارهٔ سیاست نیست ولی موضوع این نوشته سويهٔ سیاسی صحبت اوست) و خَستو میشود باورش به کلّ یا جامعه و مبارزهٔ سوسیالیستی برای آزادی تحت تاثیر مارکس و حتی هگل که فرد را نادیده میگیرند تنها آرامبخشی موقتی بوده و مواجههٔ انسان با نیهیلیسم که موضوع اصلی است را یک سده عقب انداخته و این مبارزه در اصیلترین صورتاش فردی است (جالب اینکه ایشان بعد از سالها اصرار بر اینکه هگل جزئی را در کل مستحیل نمیکند و این خوانشی پوزیتیویستی و غلط از هگل است چنین نقدی میکند.)
به نظرم در سطحی سیاسی اردبیلی فیگور فیلسوف/روشنفکر بیمسئولیت ایرانی است که همهٔ عمر فکریشان دانشمندانه غلطاند. مصداق آن جملهٔ ریگان که گفته بود: «مشکل رفقای لیبرال ما بیسوادی نیست؛ برعکس، دانستن انبوهی چیزهاست که حقیقت ندارند.» اردبیلی در همین بحث میگوید:
«ببینید من نگران آینده نیستم. من نگران فردا نیستم. نگران این نیستم که ایران فردا این بشه یا اون بشه؛ این بمونه یا اون بره و کی بیاد. اصلا ربطی به من نداره. بگذارید اصلا یک جملهٔ رادیکالتری بگم. اینکه من دنبال یک حکومت یا یک شکلی از آزادی باشم و بخواهم حتما مردم جامعهام رو به اون سمت سوق بدم فرقی با استبدادهای دیگه نداره. من اصلا دنبال این نیستم. من دنبال این هستم که در هر لحظه بتونم آزادی خودم رو زیست کنم…»
اردبیلی که دههها از امر ملی تن میزد و خود را در چپ کارگری جهانی یا مبارزهٔ خلقهای استعمار شده تعریف میکرد اکنون یک فردگرای رادیکال شده و ایران برایش اهمیت ندارد. چنین نگرشهایی در سطحی فلسفی و به اصطلاح «جمهوری ادبیات» ایرادی ندارد ولی در سیاست سمّی کشنده است و به قول آن هندی از بمب خوشهای بدتر است. سوژهای رواقی که امر ملی و آیندهٔ کشور برایش اهمیت ندارد قرار است چگونه در راستای بهزیستنِ مردم ما در جغرافیا و نظم سیاسی ایران بکوشد؟ اردبیلی دوست داشته باشد یا نه حتی در همین سال ۲۰۲۴ دولت-ملت اصلیترین واحدی است که زیست سیاسی-حقوقی فرد در آن رقم میخورد.
من این مسئله را سالها پیش برای خودم حل کردهام که سیاست آزمایشگاه ایدههای فلسفی نیست و رئالیسم سیاسی باید همواره اصلیترین (و نه تنها) رویکرد ما در این حوزه باشد. قرار نیست من شب هگل (یا لائوتسه) بخوانم و صبح آن را در مصوبهٔ دولتی بنویسم. روشنفکر ایرانی هرگز این را نفهمید چون اصلا ضرورت واحد سیاسی ملی و مسئولیت اخلاقی حفظ زندگیهای وابسته به آن را درک نکرد.
برگرفته از فیسبوک
✍️ یادگار کاویان
#فلسفه
#ایدئالیسم_آلمانی
#هگل
#فلسطین
#چپ
#مارکسیسم
#کمونیسم
#انتقادی
🧩 «ذهن انسان ابتدایی بازنماییهای جمعی خود را بهندرت بهصورت مجزا، یعنی جدای از پیوندهایی که معمولاً بازنماییهای جمعی با دیگر امور دارند، کسب میکند. سرشت عرفانی بازنماییهای جمعی آنان ضرورتاً بر تفکرشان دربارهی پیوندها و روابط امور مختلف اثر میگذارد و اینها نیز سرشتی عرفانی مییابند. پس میتوان بهطور از پیشی پذیرفت که همین قانون آمیختگی که بر شکلگیری بازنماییهای جمعی حاکم است، بر پیوندهای موجود میان آنها نیز حاکم خواهد بود. برای اثبات این موضوع لازم است روشی را بررسی کنیم که از طریق آن در خواهیم یافت که پیوندهای درونی میان اشخاص و اشیا در ذهن پیش-منطقی واقعاً چگونه رخ میدهند. در وهلهی نخست وجود خود گروههای اجتماعی و مناسبات هر گروه اجتماعی با اعضای تشکیلدهندهاش اغلب به منزلهی آمیختگی و یکی شدن، یا بهتر است گفته شود به صورت تعدادی آمیختگی و تعدادی یکی شدن، نمایانده و در عین حال احساس میشود. این خصلت در همهی جوامع ابتدایی که دربارهی آنها اطلاعات نسبتاً مشروح و مطمئنی داریم مشهود است. این موضوع را سپنسر و گیلن در دو کتاب خودشان دربارهی قبایل استرالیای مرکزی به اثبات رساندهاند. آرونتاها معتقدند که هر فرد تجسد مستقیم نیای آلچرینگا یا جزء روحی بعضی جانوران آلچرینگاست ... توتم هر انسانی همانند خود او شناخته میشود ... آرونتاها میپندارند که هر گروهِ توتمی بر تعدادی از جانوران و گیاهان که نام آنها را بر خود گذاشته است کنترل مستقیمی دارد. سرانجام آنکه هر توتم در مکان یا فضای بدقت تعریفشدهای بهطور عرفانی محدود و محصور است که آنجا را روحهای نیاکان توتمی اشغال کردهاند و این را «رابطهی محلی» گویند. این بازنمایی جمعی دقیقاً همانند آن بازنمایی جمعی است که فون دِن شتاینن را بسیار شگفتزده کرده بود هنگامی که بوروروها «سرسختانه» مدعی بودند که طوطیان سرخ هستند و تروماییها ادعا میکردند که جانوران آبزی هستند. هر مرد یا زنی که در حال حاضر زنده است درعینحال نیای خود نیز هست که این نیا میتواند انسان یا نیمه - انسانی باشد که در عصر اسطورهای آلچرینگا بسر میبرده است. علاوه بر اینها این شخص، توتم خود نیز هست. بدین معنی که او با ذاتِ گونههای جانوری یا گیاهی که او نامشان را بر خود دارد به شیوهای عرفانی آمیخته است.»
📖 کارکردهای ذهنی در جوامع عقبمانده
✍️ لوسین لوی-برول
📝 ترجمه: یدالله موقن
#فرهنگ
#جامعهشناسی
#جامعه_شناسی
#تمدن
#انتقادی
#تاریخ
#روانشناسی
#مذهب
#کتاب
«پستمدرنیسم بیان نهایی نیهیلیسم خودمحور و ویرانگری است که در قرن نوزدهم ریشه دواند. این جنبش میخواهد همه چیزهایی که خوب، درست و زیبا هستند را نابود کند و تنها یک بیابان بیمعنا بر جا بگذارد.»
✍️ راجر اسکروتن
#فلسفه
#فرهنگ
#تمدن
#زیبایی_شناسی
#پست_مدرنیسم
#انتقادی
چند نکته درباره مکتب اتریشی اقتصاد
ریشههای مکتب اتریش را قرنها پیش از کارل منگر در اسکولاستیسم متأخر اسپانیایی و مشخصا آرای خوآن دو ماریانا (Juan de Mariana) باید جستجو کرد.
حتی از طرف حامیان مکتب اتریش کمتر به این ریشه اشاره شده، البته برای اتریشیها و لیبرترینهای اسپانیا و جهان اسپانیاییزبان نظیر خسوس هورتا دوسوتو این ریشه قابل توجه بوده!
دوسوتوی اسپانیایی را میتوان چهره کلیدی و حلقه میانی ارتباطی بین دوماریانا با راهبران امروزی سیاسی جهان اسپانیاییزبان نظیر خاویر میلی از آرژانتین دانست!
برای دوسوتو ریشههای اسپانیایی مکتب اتریش مهم و قابل توجه است!
البته پیش از کارل منگر در فرانسه میتوان به فریدریک باستیا نیز اشاره نمود. لیبرترینی که از همتایان اتریشی خود نیز رادیکالتر بود، اما در فرانسه که جو اصلی آن بدست روشنفکران چپ و پستمدرن افتاد به حاشیه رفت و فراموش شد!
باستیا در کتاب خود «قانون» رادیکالترین نقدها را به مقوله قانون طرح میکند.
نکته دیگری که درباره مکتب اتریش قابل توجه است این است که بنیانگذاران آن، کارل منگر و حتی اویگن فون باورک تمامی تحلیلهای خود را محدود به علم اقتصاد کردند، حال آنکه یک نسل پس از آنها لودویگ فون میزس تحلیلهای مکتب اتریش را به حوزههای دیگر اعم از فرهنگ، جامعه، سیاست و تاریخ نیز بسط میدهد.
اهمیت میزس را در چنین بسطی باید دانست!
لازم به ذکر است که نزد خوان دوماریانا نیز ارتباط و دلایل اجتماعی و حتی الهیاتی این نظریات دارای اهمیت بود و دوماریانا نیز همانند میزس دیدگاه خود را به اقتصاد محدود نکرد و تحلیلهای جامعهشناختی را میتوان وجه مشترک او با میزس دانست.
امروزه برای اکثر لیبرترینها و اتریشیهای ایرانی و حتی مخالفانشان بیشتر هایک و میزس شناخته شده هستند و کمتر به بررسی آرای دوماریانا توجه شده.
✍️ علی صدق
پژوهشگر تاریخ و فلسفه/الهیات سیاسی
🗓️ ۱۴ ژوئن ۲۰۲۴
#تاریخ
#اقتصاد
#جامعهشناسی
#جامعه_شناسی
#لیبرالیسم
#میزس
#لیبرال
#اقتصادی
#مکتب_اتریش
#اسپانیا
#آرژانتین
#خاویر_میلی
ورود کاردینال سیسنروس به شهر وهران
در جریان شکست پادشاهی مسلمان و بربر تلمسان از امپراتوری اسپانیا و فتح وهران(واقع در الجزایر امروزی) توسط امپراتوری اسپانیا به سال ۱۵۰۹ میلادی
🖌️ اثر هنرمند اسپانیایی آگوستو فرر-دالمائو
🗓️ ۲۰۲۴
#تاریخ #اسپانیا #نقاشی #هنر #تاریخ_جهان #گالری #رئالیسم #هنری #جنگ #پرتره_هنری #تاریخی #شاهکار #جالب #تاریخ_در_عکس #هنر_نقاشی #هنرنقاشی #بدانیم #بدانید #اطلاعات_عمومی #دانستنیها #دانستنیهای_جهان #دوردنیا #فتوحات
بقای تمدن ما به آزادی اقتصادی وابسته است
✍️ وانجیرو نویا (منتشر شده در انستیتو میزس)
📝 ترجمۀ: مسعود یوسفحصیرچین (منتشر شده در اکوایران)
*
بیبیسی اخیراً پیغام «هشدار»ی را بر سریال محبوب سال 1969 خود، تمدن، اضافه کرده است که میگوید ممکن است این سریال از لحاظ اروپامرکزی قابل اعتراض باشد. این سریال به این دلیل «مشکلآفرین» تعبیر شده است که «داستانی اروپایی» را میگوید و بر رنسانس و روشنگری تمرکز دارد. این مسئله مورد انتقاد دانشگاهیان قرار گرفته است -برای مثال، ماری بیرد کلاسیسیت- چرا که دیگر فرهنگها و همچنین زنان را نادیده گرفته است و دستاوردهای مردان را در یونان، روم، فرانسه، ایتالیا، آلمان و بریتانیا به نمایش گذاشته است.
این ردّ اروپامرکزی توسط دانشگاهیان مدرن از ویژگیهای جنبش «استعمارزدایی» است که در تمامی رشتههای علوم انسانی و طبیعی دست بالا را به دست آورده است. علم اقتصاد هم استثناء نبوده است. نظریات اقتصادی که از مدتها پیش با پیشرفت اقتصادی و تمدن پیوند خوردهاند هم رد میشوند. خود مفهوم «تمدن» بر این اساس رد میشود که همۀ فرهنگها برابرند؛ در نتیجه، همۀ فرهنگها نوعی از تمدن هستند و هیچ تمدنی برتر از تمدن دیگر نیست. در این جهانبینی، هیچ دلیل خاصی وجود ندارد که چرا آزادی اقتصادی باید نسبت به هر هدف اجتماعی دیگری در اولویت باشد.
دغدغۀ آزادی اقتصادی، آزادی انسان برای ورود به فعالیتهای ضروری برای حفظ رفاه و تمدن است، همچنین شرایط ضروری برای شکوفایی انسانها. در نتیجه، آزادی اقتصادی زیرمجموعۀ خود تمدن فرض میشود. این دو مفهوم به هم مرتبطند و این ایده که میتوانیم انتخاب کنیم اصول اقتصادی را رد کنیم و در عین حال، سطح پیشرفت اقتصادی را که به آن عادت کردهایم حفظ کنیم، کاملاً اشتباه است. لودویگ فون میزس این مسئله را در کنش انسانی توضیح میدهد:
مشکل عصر ما، جهل گسترده نسبت به نقش سیاستهای آزادی اقتصادی در تکامل فنی دویست سال گذشته است. مردم گول این مغلطه را میخورند که همزمانی بهبود روشهای تولید و سیاست لسهفر صرفاً تصادفی بود.
لسهفر و اصول آزادی اقتصادی اموری تصادفی در تمدن غربی نیستند، بلکه به هم دیگر پیوند خوردهاند. توضیح این ارتباط بین آزادی اقتصادی و تمدن از وظایف ضروری اقتصاد است. میزس هشدار میدهد که رد آزادی اقتصادی معادل رد خود تمدن خواهد بود:
باید تأکید شود که سرنوشت تمدن مدرن به شکلی که در دویست سال گذشته توسط سفیدپوستان توسعه یافته از سرنوشت علم اقتصاد جداییناپذیر است. این تمدن به این دلیل به وجود آمد که مردم تحت تأثیر ایدههایی قرار داشتند که کاربرد آموزههای اقتصادی برای مشکلات سیاست اقتصادی بودند. اگر کشورها به دنبال شیوهای بروند که آموزههای تفکر اقتصادی را رد کند، این تمدن هم نابود خواهد شد.
این دیدگاه در مطالعات پی. تی. بائر دربارۀ توسعۀ اقتصادی هم به چشم میخورد و او بر اهمیت اصول همگانی اقتصادی برای کشورهای در حال توسعه تأکید میکند. اصولی که با تمدن غرب پیوند خوردهاند همگانیاند، به این معنی که مروج شکوفایی بشر هستند، نکتهای که به روشنی از مطالعات تطبیقی بائر دربارۀ آسیا و آفریقا مشخص میشود. برای مثال، بائر نشان میدهد که هر جا اصول حقوق مالکیت و تجارت خارجی اعمال شدهاند، توسعۀ اقتصادی به دنبال داشتهاند. او در زمینۀ توسعه در آسیا و آفریقا میگوید
:
آنچه اتفاق افتاد، تا حد زیادی نتیجۀ واکنشهای داوطلبانۀ فردی میلیونها نفر به فرصتهای نوظهور یا فزایندهای بود که تا حد زیادی زاییدۀ ارتباطات خارجی بودند و از طریق عملکرد بازار پیش روی آنان قرار گرفت. ... در کار خودم توانستم نشان دهم که افراد بیسواد بسیار فقیر بهخوبی از شرایط اقتصادی کشورهای دوردست و بیگانه مطلعند و به فرصتهای پیش رویشان هوشمندانه پاسخ میدهند.
نتیجۀ فرعی حقوق مالکیت و آزادی اقتصادی، اصل برابری در برابر قانون است که تضمین کنندۀ مشارکت کامل در اقتصاد بازاری است. حقوق مالکیت -حق برخورداری از دارایی و خرید و فروش دارایی یا ورود به دیگر قراردادها- به یک اندازه برای همۀ انسانها وجود دارد. برابری در برابر قانون به معنی برابر کردن افراد نابرابر یا برابری داراییها نیست بلکه مفهومی است که به همه حق میدهد داراییهایی را از آن خود داشته باشند: نه اینکه همه دارایی دارند، بلکه همه حق داشتن آن را دارند. اقتصاددان بزرگ، والتر ای. ویلیامز بر اهمیت این اصل در بحثش دربارۀ «آپارتاید پنهان» تأکید کرد -او گفت برچیدن آپارتاید نباید با محدودیتهای جدیدی بر آزادیهای اقتصادی به سود سیاهان جایگزین شود چون چنین محدودیتهایی فی نفسه اشتباهاند. مشکل چنین محدودیتهایی صرفاً این نبود که به سود سفیدپوستان بودند؛ به این دلیل اشتباه بودند که سیاه پوستان را از داشتن حقوق مالکیت منع میکردند. چیزی که حالا برنامههای «دادگری» گوناگون در تلاش برای رسیدن به آن هستند، یعنی منع کردن سفیدپوستان از حقوق مالکیت، به همان اندازه اشتباهاند. این اصل، برابری در برابر قانون، نقش مهمی در تمدن غربی دارد. همانطور که میزس توضیح میدهد:
مدافعان لیبرال برابری در برابر قانون کاملاً از این مسئله آگاه بودند که انسانها برابر زاده نمیشوند و همین نابرابریشان است که همکاری اجتماعی و تمدن را به وجود میآورد. در نظر آنان، برابری در برابر قانون قرار نبود واقعیتهای اجتنابناپذیر این جهان را اصلاح و نابرابری طبیعی را محو کند. برعکس، قرار بود تضمین کنندۀ این مسئله باشد که همۀ انسانها حداکثر سودی را که میتوانند از آن به دست بیاورند.
سودهای آزادی اقتصادی و تمدن صرفاً برای قهرمانان و غولهای اقتصادیِ مسئول دستاوردهای بزرگ نیستند. همۀ اعضای جامعه از تمدن بهره میبرند، یا دست کم آن دسته از اعضای جامعه که بابت حسادت نسبت به بخت خوب دیگران به خشم نمیآیند. همانطور که مارک سیدول در دفاعش از تمدن مینویسند «همۀ افراد معنای انسان بودن را میفهمند. آثار زیبایی، جاهطلبی و استادی پنهان نیستند. میتوانند همهمان را به یاد ظرفیت مشترکمان برای قهرمانی بیندازند.»
#چپ #فرهنگ #تمدن #مارکسیسم
#لیبرالیسم #ووکیسم #روشنفکری
#انتقادی #دانشگاه #رنسانس #روشنگری #استعمار #امپریالیسم #آزادی
🧩 عقلانیت سیاسی نزد ماکس وبر
ماکس وبر جامعهشناس و فیلسوف دورانساز آلمانی معتقد است که در دوران مدرن صرفاً زمامداریهایی ماندگار خواهند بود که مبتنی بر عقلانیت باشند. اما منظور او از عقلانیت مطلقاً شبیه آن نوع دستور عملهای محاسباتی نیست که در مارکسیسم ارتودوکس وجود دارد. به این منظور او لزوم دو نوع عقلانیت را در سپهر سیاسی-اقتصادی تشخیص میدهد که هر سامانهی حکومتی مدرن باید واجد آنها باشد؛ عقلانیت جوهری و عقلانیت صوری.
عقلانیت جوهری بر پایهی مجموعه ارزشهای مفروض در یک جامعه است. مثلاً بردهداری و تبعیض علیه زنان از آنجا که عموماً در داوریهای اخلاقی و نرماتیو [هنجارگذار] مردم تقبیح میشوند، مغایر با عقلانیت جوهری هستند.
اما عقلانیت صوری یا فرمال متکی بر ساز و کارهای بیشنهسازی سود و کاهش هزینهها و ریسکهاست و همانطور که از نامش پیداست مربوط به فرم اجرای یک شیوه است. مثلاً نظام بردهداری در دوران صنعتی از این جهت که بردهها عموماً نیروی کار متخصص نبودند، اخراج آنها ممکن نبود یا دستکم هزینهبر بود، خورد و خوراک و مسکن تماماً به عهدهی مالک بود، و دائم به دنبال فرار بودند، کاملاً غیرعقلانی بود. بنابراین لغو بردهداری نه فقط از نظر اخلاقی [عقلانیت جوهری] بلکه از نظر اجرایی [عقلانیت صوری] پر فایده بود. یا مثلاً نظامهای مارکسیستی که بر پایهی داوریهای ارزشی همچون برابری و عدالت شکل گرفتهاند، ممکن است از نظر جوهری عقلانی باشند، اما از این نظر که تحقق ارزشهای مورددفاع آنها در برابر میل طبیعی انسانها به رقابت، سودجویی، و پیشرفت است غیرعقلانی هستند. و البته شاید با این توضیحات بدیهی باشد که چرا نظام حکومت اسلامی در ج.ا از هر دو وجه، نظامی تماماً غیرعقلانی و در نتیجه ناپایدار است.
✍️ میلاد روشنیپایان
#ماکس_وبر
#جامعهشناسی
#عقلانیت
#سیاست
#آزادی
#مارکسیسم
#فلسفه_سیاسی
تمام چشمهای آبی روی رفح است
✍️ مهرپویا علا
نفس اینکه اقشار مختلفی از ایرانیها در هر زمینهای میخواهند ادای شهروند غربی را در بیاورند - یا بدون تعارف بگوییم ادای کسانی را در بیاورند که ناخودآگاه از خودشان بالاتر و بهتر میدانند - شاید اشکالی نداشته باشد. بهعنوان یک لیبرال حتی شاید بد نباشد که این را به فال نیک بگیریم. حداقل در مقایسه با خیلی از عادات رفتاری و فکری چهل یا پنجاه سال پیش خودمان و حال حاضر خیلی از خاورمیانهایها بهتر است. اگر بخواهیم مثبت نگاه کنیم معنایش این است که یک تصوری از جامعۀ بهتر و متمدنانهتر وجود دارد و میخواهند مانند آن باشند. این اما چند تا اشکال اساسی هم دارد.
مثلاً وقتی میگویند «اغلب کشورها و اقشار فرهیخته و نهادهای بینالمللی و حقوق بشری دارند اسرائیل را محکوم میکنند» منظورشان که البته به زبانش نمیآورند این است که سفیدپوست غربی هم دارد اسرائیل را محکوم میکند تو کی باشی که خلافش را بگویی. این را چنانکه گفتم به زبان نمیآورند و حتی وانمود میکنند که وارون این فکر میکنند و همین عقیده و احساسی را که تا مغز استخوانشان رسوخ کرده است (سفید غربی از ما بهتر است) به طرف مقابلشان نسبت میدهند، ولی معنای تمام گفتارها و رفتارهایشان حاکی از همین طرز فکر است. چون در واقعیت حمایت از فلسطین را اتفاقاً فقط بخشی از همان سفیدپوستهای غربی دارند انجام میدهند؛ اعم از اینکه از نوع اینستاگرامی آن باشد یا از انواع قدری غیرنمایشیتر آن مثل امدادرسانی و کارهای مشابه. حتی تصور اینکه دولت چین یا هند اسلکهای را مشابه آنچه دولت آمریکا در غزه ساخت بسازند خندهآور است؛ یا مثلاً شما کجا دیدید دانشجوی چینی در پکن و شانگهای ادا و اطوارهای مشابه دانشجویان کلمبیا و هاروارد را در بیاورد؟ شرق آسیا که سهل است در همین کشورهای حاشیه خلیج فارس کجا دیدید این مردمی که همزبان و همدینشان هم هستند یک روز مثلاً اقتصاد دبی و ابوظبی و کویت و مسقط را مختل کنند و از دولتهایشان بخواهند فراتر از مواضع رسمی و دیپلماتیک قدری قضیه را جدیتر بگیرند؟ یک تجمع ده نفره در دبی یا کویت دیدید؟ اگر هم مواردی باشند آنقدر محدود بودهاند که بازتاب رسانهای چندانی در مقایسه با موارد غربی نداشتهاند. مسئله در شبهقاره هم بیش از اینکه به فلسطین ربط داشته باشد به دعواها و رقابتهای تاریخی میان هندوها و مسلمانان باز میگردد. اگر جز این بود آیا جمهوری اسلامی پاکستان بهعنوان نیرومندترین کشور اسلامی که تا حدی دمکراتیک هم هست نباید دستکم یک اقدام عملی واقعی در این رابطه انجام میداد؟ یا تصور کنید اگر مصر ۱۰۰ میلیون نفری همسایۀ غزه اگر یکدهم آن ارادهای که هفت اکتبر را به وجود آورد میداشت امروز اسرائیل در چه وضعیتی بود؟ شاید گفته شود حکومت دیکتاتوری در آنجا مانع بروز احساسات مردم آن کشور و تبدیل شدنشان به سیاست رسمی دولت مصر میشود؛ ولی حتی در دیکتاتوریها هم اگر دیکتاتور نخواهد توتالیتر باشد - اگر نخواهد استالین یا مائو باشد - نمیتواند مسئلهای را که مردم حساسیت بسیار زیادی در مورد آن دارند بهکلی نادیده بگیرد یا عکس آن عمل کند. در کشوری مثل مصر دیکتاتور به این علت میتواند به کارش با آرامش نسبی ادامه دهد که در خیلی از مسائل با تودۀ مردم مخالفت نمیکند. در عصر «مردم/populus» دیکتاتور غیرتوتالیتر هم پس از مدتی در یک معاملۀ تلویحی با اکثریت، در ازای ماندنش در قدرت، مانند اکثریت میشود [این موضوعی است که منتقدان دمکراسی نمیفهمند]. پس ناچاریم بپذیریم که حتی در کشوری مانند مصر هم تودۀ مردم به موضوع فلسطین آن اهمیتی را که شاید انتظارش را داشته باشیم نمیدهند. تمام شواهد نشان میدهند که در جهان واقعی عدۀ کسانی که واقعاً چشمشان روی رفح باشد بسیار اندک است و همانها هم قریب به اتفاقشان سفیدپوستان غربی یا در مواردی «سفیدشدگان» ژاپنی و کرهای هستند.
اینکه میگوییم حتی چپ ایرانی که ادای ضدیت با امپریالیسم را در میآورد هم میخواهد «سفید» بشود همین است. یعنی میخواهد دغدغۀ سفیدها را داشته باشد. تشرهای بعضاً وقیحانهشان به تودۀ مردم در ایران که چرا «بیتفاوت» هستید ناشی از این است که بهطور ناخودآگاه از این بابت که در کشوری «غیرسفید» زاده شدهاند و مردمش دغدغۀ سفیدها را ندارند ناراحتاند. از آن طرف هم وجدان سفید غربی را داریم که بابت «سفید» بودنش معذب است؛ مانند بالاشهری که رویش نمیشود با ماشین مدل بالا به محلههای پایین شهر برود و مدام ادای آدمهای خاکی و لوطیها را در میآورد که وانمود کند ماشین و ساعت گران برایم مهم نیستند. تمام آن چیزهایی که چپ در این نیم قرن گذشته دربارۀ مسئلۀ هویت بافته و به مخالفان خود نسبت داده است در واقع فرافکنی ذهنیت خودش است؛ وگرنه سرمایهداری که کاری با نژاد و رنگ ندارد. هر کس قیمت بالاتر پیشنهاد داد به او بفروش و هر کس قیمت ارزانتر خواست از او بخر. اگر هم غیر از این رفتار کنی قانون مانعت نمیشود، ولی در نهایت نژادپرست خودش را از خیلی چیزها محروم میکند. رنگ پوست دغدغۀ چپهاست. چپ غربی از سفید بودنش معذب است، چپ ایرانی از سفید نبودنش ناراحت است و هر دو این را فرافکنی میکنند. این البته فقط در مورد چپ صادق نیست. بخشی از به اصطلاح ارزشیهای «صورتی» هم نگاهشان همین است: به اسرائیل موشک شلیک میکنند، فردایش شهر پر میشود از پلاکاردهایی با عکس سایت یک خبرگزاری غربی که ببینید آنها هم میگویند اصابت کرده، یعنی سفیدپوستها ما را تأیید کردهاند و حالا توی ایرانی کی هستی که بگویی اصابت نکرده است؟! سلطنتطلبمان هم که چپ را میکوبد باز در زمینههای دیگر خودش از همین منطق پیروی میکند: ببینید نروژ و انگلیس هم شاه دارند، تو وسط خاورمیانه کی هستی که بگویی مقام مادامالعمر بیخاصیت میخواهیم چه کنیم؟! به جای این حرفها زود باش پاشو برو شاه رو بیار!
این طرز فکر چنانکه گفتم کاملاً هم بد نیست. بههرحال نشان میدهد درصد بالایی از مردم ایران میخواهند جامعهای بهتر داشته باشند و غرب را معیار گرفتهاند. بعضیها اعتراف میکنند، بعضیها بهشدت انکار میکنند. در هر صورت این قطعاً هزار برابر بهتر از میل به آدمکشی و تجاوز است. ولی یک عیب و خطر اساسی هم در میان است که بگذارید آن را با یک مثال توضیح دهم:
فرض کنید الان سال ۱۹۳۳ میلادی است. آن زمان اختلاف West با Rest بهمراتب بیشتر از الان بود. بخش بزرگی از کرۀ زمین مستقیم زیر تسلط سیاسی و نظامی اروپا بود. تصور کنید در چنین شرایطی معیار گرفتن کشور آلمان بهعنوان یک قدرت صنعتی، بهعنوان کشور موسیقیدانان و فیزیکدانان و فیلسوفان، کشور شرودینگر و هایزنبرگ و بنز و بی.ام.دبلیو و زیمنس و کشوری که مهندسانش پل ورسک را برای ما ساختند چه معنی میداشت؟ معنایش این بود که داریم از کشوری تقلید میکنیم که کمتر از ده سال بعدش کارخانۀ کشتار در مقیاس میلیونی برپا کرد! داریم از کشوری تقلید میکنیم که کمی بیشتر از ده سال قبلش به علت سیاستهای مالی دولت دچار ابرتورم شده بود و پول را با فرغون حمل میکردند. داریم از کشوری تقلید میکنیم که نفس به وجود آمدنش در ۱۸۷۱ از نظر عدۀ زیادی در آن زمان یک فاجعۀ فرهنگی در مرکز اروپا بود. خیلیها نمیدانند که بخش بزرگی از آنچه بهعنوان فرهنگ درخشان آلمانی میشناسیم در واقع دستاورد کشورهای کوچک «جنوبی» مثل باواریا، بادن، ورتنبرگ یا شهرهای آزاد مستقل فرانکفورت یا هامبورگ بود که طی تأسیس کشور آلمان کموبیش به زور درون یک امپراتوری واحد ادغام شدند. از آن زمان تا جنگ جهانی دوم آلمان تقریباً هیچگاه کشوری آزاد نبود. پس از آن هم تا امروز باز هیچگاه مطابق معیارهای آمریکایی کشوری آزاد محسوب نمیشود. آلمان را بهعنوان مثال ذکر کردم. فرانسه به علت سنت دمکراتیکی که داشت تا این اندازه که وسط اروپا کارخانۀ آدمسوزی برپا نکند بهتر عمل کرد. امروز در مجموع اروپا بدون «یارانهای» که ایالت متحد در قالب پیمان ناتو به آنها میپردازد شاید حتی به منطقهای عقبافتاده بدل شود. سازمانهای بینالمللی هم از مجموعۀ همین دولتها تشکیل شدهاند. مقصود اینکه آنچه «غرب» را جلو برد نه «سفیدی» آنها بود و نه تکتک سیاستهایی که دولتهایشان در دو قرن گذشته در پیش گرفتهاند. در واقع بخش اعظم عملکرد دولتهای غربی، حتی آمریکا، تفاوتی با طرز فکر حاکم بر دولتهایی مثل چین و روسیه ندارد. آنچه کشورها را در شاخصهای تمدنی به جلو یا عقب میبرد میزان دوری یا نزدیکی مناسبات حاکم بر آنها به اصول آزادی است؛ و بهندرت پیش میآید که این غربستیزان - و در عین حال مقلدان خجالتی سفیدپوستان غربی - گرایشی به اصول آزادی نشان دهند. در واقع تقلید از همه چیز را مجاز میدانند جز همان آزادی و دمکراسی را!
#فلسطین #غزه #رفح #انتقادی #لیبرالیسم #لیبرال #لیبرال_دموکراسی #دموکراسی #فرهنگ #تمدن #غربزدگی #استعمار #امپریالیسم #چپ #مارکسیسم #فلسطین_تنها_نیست #روشنفکری #تمدن_غرب #آزادی
🧩 در ادامه پست پیشین:
یکی از پاسخهایی که ممکنه در ذهن مارکسیستها هم نسبت به این سوأل شکل بگیره اینه که مارکس فیلسوف تغییر بود نه تفسیر و باقی فلاسفه تفسیر بودند صرفا و قابل قیاس نیستند!
اما این تعبیر بنظرم دقیق نیست!
از زمان تالس بخواهیم حساب کنیم فلاسفه صرفا تفسیر نکردند بلکه هر کدام نقش پررنگی بر تغییرات زمانه و آینده خود بازی کردند!
مانند افلاطون که برخی حتی گفتند کار فلاسفه مابعد او همگی صرفا حاشیه نویسی بر او بوده!
یا به عنوان مثال پیش از مارکس ژان ژاک روسو را میتوان مثال زد که در فرانسه فلسفهاش مبانی فکری انقلاب خونین فرانسه را ساخت!
البته از برخی فلاسفه مثل نیچه و هایدگر هم نازی ها استفاده/سوء استفاده کردند اما هیچکدام به این شکل سرنوشتی پیدا نکردند که عکسشان بزرگ توسط حکومت در همه شهرها و روستاها قاب شود!
حتی انقلابیون فرانسه هم با وجود جنایات سهمگینشان در این سطح فکری نبودند که عکس ژان ژاک روسو را بزرگ در پاریس قاب کنند!
🖼️ تصویر: عکس قاب شده بزرگ کارل مارکس بر دیوار یکی از ساختمانهای اداری حکومتی در کره شمالی
✍️ علی صدق
پژوهشگر تاریخ و فلسفه/الهیات سیاسی
🗓️ ۱ ژوئن ۲۰۲۴
#مارکس #کارل_مارکس #چپ #چپ_هرگز_نفهمید #مارکسیسم #کمونیسم #سوسیالیسم #فلاسفه #فلسفه #فلسفه_غرب #انتقادی
🧩 پس از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، در سراسر قرن بیستم شبح کارل مارکس بر حداقل نیمی از جهان مسلط شد، نه فقط شبح آن بلکه تصاویر بزرگ قاب گرفته شده وی بر در و دیوار این کشورها توسط حکومت هایی که دست به سرکوبها و جنایات عظیم در مقیاس میلیونی زدند نصب شد!
پس از انتقادات خروشچف در سال ۱۹۵۶ و پخش خبرهای بد طرفداران رویکردهای بازگشت به مارکس و مارکسیسم اصیل، نومارکسیسم و چپ نو گفتند که این حکومتها از مارکس سوءاستفاده کردند و آموزه مارکس چیز دیگری بوده!
اما سوأل مهم این نبوده و نیست که چرا مارکس چنین سرنوشتی یافت، سوأل مهم این است که چرا از فلاسفه دیگر چون دکارت، لایبنیتس، کانت، هیوم، بیکن، میل، لاک، بنتام، برک، مونتسکیو، توکویل، شلینگ و حتی هگل این حکومتها و حکومتهای دیگر نتوانستند چنین استفاده/سوءاستفادهای کرده و تصاویر آنها را بزرگ شده بر دیوار ساختمانهای اداری و حکومتی خود قاب کنند؟!
این پرسش مهمی برای عزیزان نظرکرده به مارکس است که امید است تأمل در پاسخ این پرسش این دوستان را ترغیب کند بیش از مارکس و پیش از مارکس به این چهرهها که در حاشیه توجه مضاعف به مارکس فراموششان کردند یا حتی بعضا از آنها عبور کرده و چیزی از آثارشان نخواندند بیشتر توجه کنند!
🖼️ تصویر: مراسم بزرگداشت دویستمین سالگرد تولد مارکس توسط حزب کمونیست چین در سال ۲۰۱۸
✍️ علی صدق
پژوهشگر تاریخ و فلسفه/الهیات سیاسی
🗓️ ۱ ژوئن ۲۰۲۴
#مارکس #کارل_مارکس #چپ #چپ_هرگز_نفهمید #مارکسیسم #کمونیسم #سوسیالیسم #فلاسفه #فلسفه #فلسفه_غرب #انتقادی
Best Free Audiobooks, Lectures and Radio Shows in Farsi and English FOR THE FIRST TIME in YouTube
Contact: audiobookcenter2020@gmail.com